از کابارههای شبانه تا خالکوبی نام خمینی: تحولات فرهنگی و اجتماعی ایران
زندگی شاهرخ در بیخبری و انحراف پیش میرفت تا اینکه دعاهای مادر سالخوردهاش به ثمر نشست.
زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت تا اینکه دعاهای مادر پیرش تأثیر خود را گذاشت. قدرت بدنی، شجاعت، نبود راهنما و رفقای نااهل دست به دست هم دادند و انسانی را شکل دادند که هیچکس جلودارش نبود. او هر شب به کاباره میرفت و درگیر دعوا و چاقوکشی میشد. پدرش را نداشت و از کسی حساب نمیبرد. مادر پیرش نیز ناتوان بود و فقط اشک میریخت و برای فرزندش دعا میکرد: خدایا! پسرم را ببخش، عاقبتبهخیرش کن و از سربازان امام زمانش قرار بده. دیگران به او میخندیدند، اما او میدانست که سلاح مؤمن دعاست و تنها کاری که میتوانست انجام دهد، دعا بود. او همیشه میگفت: خدایا! فرزندم را به تو سپردم، همهچیز به دست توست و هدایت تنها از سوی توست؛ پسرم را نجات بده!
زندگی شاهرخ در غفلت و گمراهی ادامه داشت تا اینکه دعاهای مادرش نتیجه داد. مسیحانفسی آمد و با نفحات خود، مسیر زندگی شاهرخ را تغییر داد. در بهمن ۱۳۵۷، شاهرخ بهطور مداوم میگفت: فقط امام، فقط خمینی. وقتی صحبتهای امام در تلویزیون پخش میشد، با احترام مینشست، اشک میریخت و با دل و جان گوش میکرد. او میگفت: عظمت را اگر خدا بدهد، میشود خمینی که با یک عبا و یک عمامه آمد و عظمت پوشالی شاه را از بین برد. او همیشه تأکید میکرد: هرچه امام بگوید، همان است و حرف امام برای او فصلالخطاب بود. به همین دلیل، روی سینهاش خالکوبی کرده بود: فدایت شوم خمینی.
بدون نظر! اولین نفر باشید